اجتماعی, تاریخ, تحلیلی, سیاست

با تاریخ خود چه کنیم؟

در رویارویی با پدیده‌های تاریخی اغلب در دوگانه‌ای ناپیدا ولی مؤثر گرفتاریم: آیا آنچه رخ داد، صرفا مصداقی بود از «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند» بلایی که نازل شد، فرود آمد، رقم خورد؟ یا نه، آنچه پیش آمد حاصل روندی درونی و تدریجی بود، میوه‌ای که دیر یا زود از بطن درختِ گذشته‌ی ما زاده می‌شد؟ آیا گذشته‌ی ما رخدادی استثنایی، قهری، نامنتظر بود که مردمانی ناآماده را غافلگیر کرد یا بالعکس: این‌ها همه ثمره‌ی طبیعی و معلولِ هم‌سنخِ انباشت تاریخی ما بود؟  این‌ها همه محصول همان درختی نبود که از خاک مناسبات، آب باورها و آفتاب عادت‌ها تغذیه کرده و بر بالیده بود؟
لازم است بیاندیشیم که گذشته‌ی ما چه نسبتی با ما دارد؟ اتفاق بدی بود که برای ما افتاد یا ضرورتی ناگزیر بود که آجر به آجرش را خودمان روی هم گذاشته بودیم؟