در رویارویی با پدیدههای تاریخی اغلب در دوگانهای ناپیدا ولی مؤثر گرفتاریم: آیا آنچه رخ داد، صرفا مصداقی بود از «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند» بلایی که نازل شد، فرود آمد، رقم خورد؟ یا نه، آنچه پیش آمد حاصل روندی درونی و تدریجی بود، میوهای که دیر یا زود از بطن درختِ گذشتهی ما زاده میشد؟ آیا گذشتهی ما رخدادی استثنایی، قهری، نامنتظر بود که مردمانی ناآماده را غافلگیر کرد یا بالعکس: اینها همه ثمرهی طبیعی و معلولِ همسنخِ انباشت تاریخی ما بود؟ اینها همه محصول همان درختی نبود که از خاک مناسبات، آب باورها و آفتاب عادتها تغذیه کرده و بر بالیده بود؟
لازم است بیاندیشیم که گذشتهی ما چه نسبتی با ما دارد؟ اتفاق بدی بود که برای ما افتاد یا ضرورتی ناگزیر بود که آجر به آجرش را خودمان روی هم گذاشته بودیم؟
روایت اول، «بلا» نامی است برای توصیف بیگانگیِ ما با آنچه رخ داده. چون نمیخواهیم خود را در آیینهی فاجعه ببینیم آن را از خود میرانیم. فاجعه را تبعید میکنیم به بیرون: کار دشمن، محصول خیانتِ بدخواهان، تقدیر یا نهایتا مجازاتی آسمانی.
در مقابل، اگر آنچه رخ داده را میوهی درختی بدانیم که خود کاشتهایم، دیگر نمیتوانیم شانه بالا بیندازیم. بلکه باید ریشهها را وارسی کنیم و بیاندیشیم که چرا و چطور آنچه خواستنی و عادی مینمود میوهای زهرآگین داد و چطور سنتها، ساختارها، نهادها، فرهنگ و باورها به ما شکل داد. پذیرش روایت دوم کمک میکند کاری برای اکنون بکنیم، درس بگیریم و به آینده بیاندیشیم.
اما این پذیرش ساده نیست زیرا مستلزم نوعی «خودافشایی» است؛ یعنی به رسمیت شناختن نقش خود، اسلافمان، فرهنگمان و حتی آرزوها و ترسهایمان در ساختن جهانی که اکنون در آن گرفتاریم. این یعنی از نقش قربانیبودن بیرون آمدن و به چشم بازیگر، هرچند کوچک و محدود، به خود نگریستن. چنین نگاهی نه تنها ما را از بیقدرتی رها میکند، بلکه میتواند آغاز کنشی تازه باشد. زیرا اگر چیزی برساخته شده، پس میتوان آن جور دیگری هم ساخت. اگر گذشته تنها محصول ضرورتی کور نبوده، پس آینده نیز تنها ادامهی محتوم همان مسیر نیست. در این نگاه، گذشته نه زندانی است که در آن اسیریم، نه معبدی مقدس که باید در آن زانو زد، بلکه پروژهای نیمهتمام است که با فهمِ نقادانهاش میتوان خطوط تازهای در آن گشود.
در مواجهه با تاریخ، بسته به آنکه کدام روایت را بپذیریم، یا آن را طرد و دوباره تکرارش میکنیم، یا آن را تحلیل میکنیم و امکانهای دیگر را میجوییم. در روایت نخست، تاریخ چیزی است که «بر ما گذشته»؛ در روایت دوم، پدیدهای است که «از میان ما گذشته» از درون ما برخاسته و بهدست ما شکل گرفته و از همینرو میتواند دوباره نیز بهنحوی دیگر «از ما بگذرد»، اگر آن را همچون یک مسئله (/پروبلماتیک) بازشناسیم.
در نهایت، هیچ رهاییای بدون مواجههی نقادانه ممکن نیست، و هیچ مواجههی نقادانهای بدون پذیرشِ سهم ما در ساختن وضعیتی که اکنون نقدش میکنیم واقعبینانه نیست.
این است نخستین گام بیرون آمدن از بیتاریخی یا بدتاریخی: آنکه تاریخ را نه فقط بخوانیم، بلکه بخواهیم، از آنِ خود کنیم و با شهامت بپذیریم که این تاریخِ ماست.