از تحلیلگران روز سیزدهم تا پیامبرانِ دروغین
در کشوری که مردمش با خبر بیدار میشوند و با تحلیل میخوابند، جای تعجب نیست که تحلیلفروشی به صنعت و مارکت بدل شود. این تشنگیِ بهحق جامعهی بحرانزدهی ایران برای دانستن اینکه دقیقا دارد چه بلایی سرش میآید و چه باید بکند، محملی ساخته است برای ظهور خیل عظیمی از مدعیان تحلیل. خلاصه صدا فراوان است و منبر زیاد و مدعی بسیار. هر گوشهای کسی فریاد برداشته که *من میدانم* و متاعی میفروشد.
بیراه هم نیست، بههرحال ما در عصری زندگی میکنیم که بیش از هر زمان دیگری در تاریخ *توجه* قیمتی شده است و هر چه بیشتر توجه بگیری بیشتر هم نصیبت میشود! حالا دیگر کار تنها به صله و دینار ختم نمیشود، زمانهی view و لایک و الگوریتمهاست. همین است که علاوه بر زمین واقعیت، میدانِ فتح ذهنها هم به زمینی برای نبرد تبدیل شده و از قضا مجروح و کشته هم کم نمیدهد.
حالا تصور بفرمایید که ایرانیِ بیچاره چه میکشد که بعد عمری دویدن دنبال زیستی معمولی و صد و اندی سال که از انقلاب مشروطه گذشته، فیالحال هم در عالم ابژهها و بمبهای هزاران کیلویی در حال جنگ است و هم در میدان سوژهها ذهن و روانش را از هر سو میکشند تا زودترش به اسارت بگیرند! در این غوغای غریب و البته نهاینکه ما منبر و بلندگو کم داشتیم با شروع جنگ با اسرائیل و به لطف پولهای تُپُلی که برای جنگ روایتها سرریز شد اوضاع قهوهایتر از هر زمان دیگری هم شد.
در این صحرای محشر اما خصوصا با دو گروه از تحلیلفروشان مواجه شدیم که گرچه انبانشان خالی اما بازارشان گرم است و بر اسب شهرت سوارند و یکهتازی میکنند. خودمانی بگویم این آدمها فینفسه چندان اهمیتی ندارند که وقت زیادی برایشان صرف کنیم و بله در همیشهی تاریخ فریبکارانی بودهاند که کلاه برمیداشتهاند و فریب میفروختند، اما لاجرم درد آنجا شدید میشود که بهواسطهی تکنولوژی صدای این مردمفریبان زیاده بلند است و بیم آن است که خلق را جملگی جای کعبه به ترکستان راهی کنند. این است که گویی سکوت دیگر جایز نیست و باید دربارهشان روضهای مختصر بخوانیم.
و اما بعد.
از زمرهی این تحلیلفروشان خصوصا دو گروه زیاده موی دماغاند. یکی را تحلیلگران روز سیزدهم مینامیم و گروه دیگر را تحلیلگران اتفاقی.
تحلیلگران روز سیزدهم آناناند که همیشه بعد از حادثه و حل معما از راه میرسند و فریادزنان همهجا جار میزنند که *دیدید گفتم* این شعار را هم چنان رسا و با اعتماد به نفس میگویند که کسی جرأت نمیکند بپرسد آخر تو کی گفتی؟ کجا گفتی؟ تو که اصلا برعکس این را گفتی، یا سکوت کردی. خلاصه هر چه هست این گروه همیشه آخر داستان خودشان را به عکس یادگاری میرسانند و سعی میکنند حتما هم وسط تصویر بایستند تا مبدا فردای تاریخ کسی فراموش کند که اینها چه جانوران خوش خط و خالی بودند.
گروهی دیگرــیعنی تحلیلگران اتفاقی__اما از دستهی پیشین پیچیدهتر و زرنگترند. این شارلاتانهای تحلیلفروش همواره مجموعهای از گزارههای کلی، مبهم، متضاد و متنوع و باری به هر جهت میسازند و پرتاب میکنند و هر اتفاقی در آینده رخ دهد آن دسته از افاضاتی که موافق وضعیت جدید است را بزرگنمایی میکنند. تحلیلهای اینان نه از سر دانایی که مبتنی بر تولید انبوه سخن است. هرچه بیشتر بگویی، احتمال اینکه یکیاش درست از آب دربیاید هم بیشتر است.
اینان ساختار و روش و چارچوب منسجم و شفاف و مشخصی برای استدلال و تحلیل ندارند، اما چون چیزهای بسیار و بسیاری چیزها میگویند هر از گاهی بالاخره یکی از نظراتشان درست از آب در میآید و آنوقت است که تمام تصویر گذشتهشان را با این موضوع جدید تنظیم میکنند.
کمی بیشتر بشکافم ماجرا این است که در سطح تئوری، نکتهی بسیار مهم توجه به تفکیک بین *باورِ صادق* true belief و *شناخت* knowledge است. زیاد پیش میآید که آدمها باوری داشته باشند که از قضا درست هم از کار در بیاید، اما ارزشِ چنین باورهایی چقدر است و تا کجا میشود بدان تکیه کرد؟
یکی از مثالهای کلاسیک فیلسوفان در اینباره مثال ساعت خراب است: حتی ساعت خوابیده هم روزی دو بار زمان درست را نشان میدهد، اما آیا کسی حاضر است وقتش را با آن تنظیم کند؟
نکتهی کلیدی همین است که درست بودنِ یک داوری، بهتنهایی ارزشی ندارد؛ مهم این است که آن داوری از چه فرایندی حاصل شده باشد.
بله، میدانم که در زمانهی دشوار و در چنبرهی این فروبستگیِ کنونی ما این خردهفرمایشها گاهی زیاده تجملی مینماید، اما فراموش نکنیم که در این بازار غوغافروشان جدی گرفتن این تفکیکها و ریزبینیها میتواند نقاب از چهرهی بسیاری از مدعیان بردارد و از قضا کمک کند بخشی از انرژی مردم مظلوم صرف پیروی از پیامبران دروغین نشود.
در پایان و گذشته از این بحثها خوب است گاهی هم ریشهایتر به موضوع فکر کنیم و بپرسیم که ما اصولا از یک تحلیلگر سیاست چه انتظاری داریم؟
شخصا فکر میکنم تحلیل باید روندها و منطق حاکم بر آنها را مبتنی بر شواهد و وقایع و حقایق توضیح دهد و چارچوبهای تحلیلیای بسازد که بتواند گذشته را معنیدار و منسجم تفسیر کند.
مثلا اگر از تحلیلگری بپرسیم که چرا گذشته رخ داد و او همیشه به پدیدهی مبهمی مثل نفرین جادویی اسکیموها اشاره کند، و بعد از او بخواهیم این *نفرین جادویی اسکیموها* را توضیح دهد و او هزار جور بندبازی نظری و کلمهبازی زبانی انجام دهد و هیچ جواب مشخصی پیش ننهد دست آخر لازم است هوش و گوشمان را مفت در اختیار او قرار ندهیم. یادمان نرود که توجه ما قیمتی است!
دیگر اینکه، تحلیلگر باید پیشبینیهایی بهدست دهد که بشود آنها را در آینده سنجید.
پس تحلیلگر باید جمع اینها را داشته باشد: تبیین تجربی گذشته و حال، تفسیر نظری امور البته و پیشبینی آزمونپذیر.
سخن بسیار است اما در حوصلهی این یادداشت نیست، با دعوت به اندیشیدن به دو پرسش تمام میکنم: نخست، پیشبینی علمی چیست و چه تفاوتی با پیشگویی پیامبرانه دارد؟ و دوم، اصولا پیشبینی به چه درد ما میخورد و این وسوسهی بیامان و مسابقهی مبتذل *دیدید من زودتر گفتم* چه سودی برای وطن دارد؟